آموزش روان پزشکی در بهداشت روان: گزارش یک تجربه در شهرستان ساوجبلاغ
دکتر محمدرضا قاسم زاده
یکی از چالشهای پیشروی بیشتر کشورها بهداشت و سلامت است. در بیشتر کشورها تعداد کارکنان بهداشتی کم و توزیع آنها نامناسب است. این مشکل در کشورهای فقیرتر شدیدتر است، زیرا هم منابع کمتر است و هم منابع موجود بیشتر در مناطق شهری متمرکز شدهاند برای مثال با وجود معیار دست کم 5/2 نفر کارمند سلامت 4 به ازای هر 1000 نفر جمعیت، در کشوری مانند نپال تعداد پزشکان به جمعیت عمومی در شهرها 1 به 1000 و در روستاها 1 به 41000 نفر است یا در هند 74 درصد پزشکان در شهرها کار می کنند که فقط 24 درصد جمعیت هند را دربر میگیرند در عراق نیز به ازای هر 300 هزار نفر یک روانپزشک وجود دارد. برای حل شدن این مشکلات برنامه مراقبتهای بهداشتی اولیه طراحی و به دنبال آن ادغام بهداشت روان در این برنامهها انجام شد. انجام این پروژه در کنیا که از فقیرترین کشورهای دنیاست، پیامدهای مفیدی داشت. در کشور ما نیز ادغام بهداشت روان در مراقبت های بهداشتی اولیه از راهبردهای اصلی برنامه سلامت روان است که هدف آن ایجاد یک سامانه هرمی ارجاع است و در قاعده آن داوطلبان بخش سلامت قرار دارند.
روانپزشکی جامعهنگر که در برابر روانپزشکی بیمارستانی بهوجود آمد، بر ارایه خدمات بهوسیله گروههای روانپزشکی دربرگیرنده روان پزشک، روانشناس، مددکار، روانپرستار و گاه پزشک عمومی تاکید میکند. این موضوع در آموزش دستیاران تخصصی نیز در نظر گرفته شده است، بهصورتیکه در برنامه آموزشی دستیاران، برنامهای سهماهه برای آشنایی هر چه بیشتر با این حوزه تدوین شده است. در یکی از این برنامهها دستیاران روانپزشکی در اردیبهشت ماه سال 1390 برای آشنایی با سطوح گوناگون برنامه مراقبتهای بهداشتی اولیه که برنامه سلامت روان نیز در آن ادغام شده بود، به شهرستان ساوجبلاغ در استان البرز سفر کردند، که گزارش آن بدین شرح است:
«پیش از حرکت، هیچ ذهنیت خاصی وجود نداشت. پس از حدود 45 دقیقه به شبکه بهداشت شهرستان ساوجبلاغ استان البرز رسیدیم. هماهنگ با برنامه نزد خانم یکهفلاح رفتیم، که از پشتکار و علاقه زیاد او به کار، بسیار شنیده بودیم. وقتی در مورد کارش صحبت میکرد، لذت در تمام وجودش احساس میشد. هنگام صحبت از برنامههایی که به صورت آزمایشی 18 از سوی انستیتو یا سازمان جهانی بهداشت 19 (WHO) در مرکز آنها در حال انجام بود، برق شادی و غرور در چشمانش میرخشید. او آنقدر گرم و صمیمی برخورد میکرد که گویی سالهاست ما را می شناسد، هیچ بیگانگی در حضور وی احساس نمیشد. برنامه ای که برای ما درنظر گرفته بود، دعوت از رابطان بهداشت سلامت روان بود. با رابطان بهداشت در مواردی مانند تنظیم خانواده و بهداشت مادر و کودک آشنا بودیم، ولی نخستین بار بود که با رابطان بهداشت در حوزه سلامت روان برخورد داشتیم. حدود 30 نفر خانم که پس از آموزش، بهعنوان رابط در این حوزه کار میکردند. کار آنان تشویق افراد برای مراجعه به روانپزشک یا مشاور بود. آنان تعریف می کردند که هنگام تشویق افراد برای مراجعه به روانپزشک یا مشاور با برخورد تند آنها مواجه میشوند، ولی با این وجود، کم نبودند رابطانی که موفق شده بودند تعداد زیادی را به مراجعه راضی کنند. به یاد گفته استادم افتادم که میگفت «زمانی کارشناسانWHO برای بازدید از اجرای برنامه مراقبت سلامت اولیه 1 (PHC) به ایران آمده بودند، پس از دیدن نمودار سازمانی پرسیده بودند پس جای مردم کجاست؟ تمام این برنامه که دولتی است»، و حالا در جواب آنان میتوانستیم بگوییم این هم مردم عاشق ما! به دلیل محدودیت وقت، این جلسه خیلی سریع به پایان رسید. پس از آن راهی یک مرکز بهداشت شهری شدیم که روانپزشک نیز در آنجا مستقر بود (سطح سوم تخصصی بهداشت روان در شبکه شهرستان)، قرار شد در آنجا چند بیمار را ویزیت کنیم. اگر تاکنون به دلیل وابستگی دانشگاه محل تحصیل به انستیتو روانپزشکی، می توانستیم به جز بیماران اسکیزوفرنیا 2 و دوقطبی 3 بیمارستانی، مراجعان دیگری نیز داشته باشیم، در اینجا میتوانستیم بیماران متفاوت دیگری را نیز ببینیم. برخلاف بیماران انستیتو که بیشتر سواد و حمایت خانوادگی بالا دارند، در اینجا دختری را میدیدی که از پدر معتادش میگفت، زنی که گریه میکرد و از کتک زدن های شوهرش مینالید... چه پاسخی به او میدادیم که با تمام وجود می خواست یاریش دهیم تا داستان سبز رویش را دوباره زمزمه نماید؟ آیا میشد او را تنها با دارو به خانه فرستاد؟ آیا یک سیتالوپرام 4 دوای دردش بود؟ چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید... (به نقل از: دکتر محمدرضا قاسم زاده، «آموزش روان پزشکی در بهداشت روان: گزارش یک تجربه»، فصلنامه روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران، سال 17، شماره 2 (پیاپی 65)، تابستان 1390، ص 175).